حکایات شیرین و آموزنده

:شخصی به بهلون رسیده و در حضور جمعی از او پرسید

!می گویند چشم شمالوچ است ویکی را دو تا می بینی

:بهلون جواب داد
البته همینطور است، چونکه شما را هم الساعه چهار پا می بینم

بهلون روزی با عربی همراه شد.
از عرب پرسید : اسم شما چیست ؟
عرب در جواب گفت : مطر،یعنی باران
بهلون گفت :کنیه تو چیست؟
عرب گفت :ابوالغیث،یعنی پدر باران
بهلون پرسید : پدرت نامش چیست؟
عرب گفت : فرات
بهلون پرسید : کنیه پدرت چیست ؟
عرب گفت : ابو الفیظ، یعنی پدرآب باران
بهلون پرسید : نام مادرت چیست؟
عرب جواب داد : سحاب، یعنی ابر
بهلون پرسید : کنیه او چیست؟
عرب گفت : مادر دریا
بهلون گفت :ترا به خدا ! صبر کن تا کشتی پیدا کنم و سوار شوم ، و اگر نه می ترسم در همراهی تو غرق شوم



ca date de l epoque des Abbassides, Bagdad

شوهر به زنش گفت عزيزم يك حرف خوبى به من بگو زنش گفت تمام عطر هاى دنيا را كه رو پاها تو بريزم بازم پا ها تو بوى ميده.

يك افغان در خارج نزد دوكان دار رفته گفت: 9
دانه پوقانه يا (كاندم زد حامله گي) برايم بده دوكاندار پرسيد كه چرا؟ 10 ده دانه نمي گيري او آدم
گفت: بخيالم كه از تو هم ميخاره

يك روز يك نفر از سر درخت ميافتد پايين و دستش ميشكند. شخص پيش داكتر ميرود تا تداوي كند. داكتر به دستش نگاه ميكند و از او ميپرسد كه چرا به درخت بالا شدي؟ او ميگويد از بيكاري. داكتر برايش واسلين ميدهد و ميگويد اين را 3 بار در روز در كونت چرب كن. مريض بيچاره ميگويد دست من شكسته به كونم چرب كنم؟ داكتر برايش گفت اگر كونت نميخاريد سر درخت بالا نميشدي

excellents merci !

ahmad a écrit:

:شخصی به بهلون رسیده و در حضور جمعی از او پرسید

!می گویند چشم شمالوچ است ویکی را دو تا می بینی

:بهلون جواب داد
البته همینطور است، چونکه شما را هم الساعه چهار پا می بینم

un homme se dirige vers Behloul et lui dit publiquement, devant le public: On dit que vous avez un decollement, une anomalie oculaire, vous voyez double.
Behloul leur retorque : probabelment, parce que moi aussi je vous vois comme varietes d animeaux quadrupedes.


Il y en a des milliers de petites histoires comme celle la sur 400 pages

Salam !
Ben il faut continuer à en mettre alors, ça nous détend un peu et contrebalance la masse des horreurs multiples dont nous pouvons être témoins chaque jour.
Moi je ne connais pas trop d'histoires drôles malheureusement...les rares que je connais sont si vulgaires que je n'oserais même pas les raconter à moi-même

Salam
J'en ai des bon mais avec mon portable galeres pour vous les envoyer, demain inshallah je vais vous offrire le sourir.
Moi aussi son vulgaires mais je vais quand meme vous les dire.